دانلود رمان آچمز

دانلود رمان آچمز
برای اندروید ،آیفون و تبلت
توسط: عادله حسینی
سبک رمان:عاشقانه،انتقامی
چکیده ای از رمان آچمز
داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد.
دل بستن به دختر فردی که حقش را ناحق کرده خارج از برنامه هایش است اما مردانه دل می دهد و حالا امیر نه قصد دارد
نه از حقش بگذرد و نه نیتی برای گذشتن از دلارام دارد. این ماجرا به کجا ختم می شود؟!
دانلود رمان دلبر حاجی
دانلود رمان سعادت آباد
بخشی از رمان
از کلاس بیرون می زند و وارد محوطه ی دانشگاه می شود. شلوغی فضای اطرافش، کار را برایش سخت کرده است. یک دور دور خودش
می چرخد و دقیقا روی نیمکت های زیر درختان کاج پیدایش می کند.
سر به زیر افتاده ی نهال، گوشه ی لبش را به سمت بالا می کشد.
قبل از اینکه نهال متوجه ی حضورش بشود کنارش می نشیند و با بالا آمدن سرش می گوید:
-به جای اینکه اینجا فاز آدمای افسرده رو بگیری جلوی اون زبون سرختو می گرفتی تا این سر هایلایت شده ات رو به باد نده.
نهال بی حوصله برو بابایی می گوید و صاف می نشیند:
-حاالا هم چیزی رو از دست ندادم!
تفریح کنان می گوید:
-نه از دست ندادی.اصلا حذف درس اقتصاد برای یه دانشجوی ارشد ام بی ای که چیزی نیست!
نهال روی نیمکت به سمتش می چرخد و شاکی می غرد:
-حاال که چی فکر می کنی خودم نمی دونم؟فکر می کنی همه مثل خودتن که همه چی رو ببینن بریزن تو خودشون؟نخیر دلارام خانم من
یکی آدمش نیستم.دو تا بخورم تا چهار تا جواب ندم طرفم رو ول نمی کنم! اون سعیدی خرفت تو جوونیش همه غلطی کرده حالا سر
کلاس اقتصاد به من درس عفت و پاک دامنی میده! به اون چه که ظاهر من مناسب محیط دانشگاه نیست! اصلا اگه این همه براش این
قضیه مهمه چرا کاسه کوزشو جمع نمی کنه بره تو حراست بشینه؟
دلارام در سکوت نگاهش را بر نمی دارد .
فکر کردی همه مثل خودتن؟
دانلود رمان آچمز عادله حسینی رایگان
دلیل حضور این جمله را در میان بحث موجود نمی فهمد!
الانم که رفتم حذف کردم مطمئن باش یه سر سوزن ناراحت نیستم.حداقلش اینه که حرفمو زدم.
روی نیمکت به سمت دلارام می چرخد و انگشت اشاره اش را به سمت او می گیرد:
-یادت باشه دلارام بعضی وقتا نجابت زیاد کثافته! سکوت زیادی میشه یه فریاد که وقتی آزاد بشه شاید گوش طرف مقابلت رو پاره نکنه اما
حتما به گلوی خودت آسیب می زنه!
-تو الان داری به خاطر اتفاق افتاده حرص می خوری یا رفتی تو کار نصیحت کردن من؟
نهال با حرص چشم هایش را می بندد.
از جا بلند می شود و بند کیفش را روی شانه جا به جا می کند. این بحث باز هم بیراهه را در پیش گرفته است. نگاهش را به اطراف می
دهد و عادی می گوید:
-دست به شلوغ کاریتم که حرف نداره. نهال قبول کن یه تذکر نا به جای استاد این همه اسفند رو آتیش شدن نداشت.
نهال هم بلند می شود و با ابروهای به هم چسبیده در مقابلش می ایستد:
ظاهرا نهال عزمش را جزم کرده است تا مدام گریزی به زندگی او بزند.کاسه ی داغ تر از آش است یا دایه ی مهربان تر از مادر؟
دارد مشکالت او را زیر ذره بین بگذارد؟
برای قطع کردن کالمش سرعت می گیرد. سرد و بی نرمش می پرسد: