دانلود رمان از لیلیث به آقای ابلیس pdf از مهسا حسینی

دانلود رمان از لیلیث به آقای ابلیس pdf از مهسا حسینی
برای اندروید و کامپیوتر
ژانر : عاشقانه،درام
خلاصه رمان از لیلیث به آقای ابلیس
افرا عادت کرده که یه آدم نامرئی باشه! سالهاست که کسی صداش رو نمیشنوه و کاراش رو نمیبینه
اما درست در بدترین شرایطِ ممکن، مردی که کابوسِ روز و شباشه بالاخره اونو میبینه!
دیدنی که پر از دردسره و افرا آرزو میکنه که کاش میشد باز هم نامرئی بشه…
قسمتی از رمان
نفیسه که پشتِ میز لم داده بود و با آرامش گازی به بیسکوییتش میزد با این حرفِ من صاف سرِ جایش نشست
و بیسکوییتِ نصفه و نیمه گاز زدهاش را توی سطلِ آشغال انداخت.
تلفنش را برداشت و در حالی که خرده بیسکوییتها را از روی میزش میتکاند، داخلیِ یکی از کارمندانِ بخش را گرفت و تکرار کرد:
– ستوده اومد!
نماندم تا بیشتر از این چیزی بشنوم. متوجه هیاهویی که مثلِ سونامی از میزِ نفیسه
شروع شده و تا انتهای سالنِ کارمندها ادامه پیدا کرده بود، شدم.
از سه پلهای که سمتِ چپِ میزِ نفیسه بود، بالا رفتم و از مقابلِ کارمندهایی که هر کدام مشغولِ مرتب کردنِ
میز و سر و وضعشان بودند، رد شدم. صورتهای وحشتزده و مضطربشان را از نظر گذراندم و
از ۱۰ پلهی انتهای سالن بالا رفتم و خودم را به سالنِ شیشهای رساندم.
جایی که سمتِ راستش میزِ بزرگِ گلناز قرار داشت و سمتِ دیگرش به اتاقِ ستوده میرسید.
فضایی کاملا شیشهای که میتوانست به خوبی همه را رصد کند!
فاصلهی نیم طبقهای که از کارمندها داشت باعث شده بود سلطهی بیشتری روی آنها داشته باشد.
تقریبا هیچ کس نمیتوانست دست از پا خطا کند چون امکان نداشت از زیرِ نگاهِ تیزبینِ ستوده بتواند نجات پیدا کند!
مقابلِ میزِ گلناز ایستادم و با هیجانی که از وحشت بود، لب باز کردم:
– ستوده اومد!
گلناز از بالای عینکِ فریم سفیدش نیم نگاهی به من انداخت و با صورتی که مشخص بود هیچ از لحنم خوشش نیامده غرید:
– آقای ستوده! کشمشم دُم داره دختر!
چیزی نمانده بود از ترس پس بیفتم! گلناز هم میتوانست درست مثلِ ستوده ترسناک باشد! زیرِ لبی زمزمه کردم:
– ببخشید…
گلناز توجهی به من نکرد. برای استقبال کردن از ستوده آنقدر عجله داشت که بلافاصله تبلتش را برداشت و رو به من گفت:
– دنبالم بیا!
قیمت۳۴۰۰۰