دانلود رمان معمار عشق از دوشیزه

دانلود رمان معمار عشق از دوشیزه
ژانر :عاشقانه،اجتماعی
خلاصه رمان معمار عشق
داستان دختر و پسریه ڪه به صلاحدید خانواده هاشون براے هم در نظر گرفته میشن و هر ڪدوم به خاطر شرایطے
ڪه دارن مجبور میشن ڪه تن به این ازدواج بدن…ولی حضور شخص سومے باعث میشه
مسیر زندگیشون ناهموار بشه…
دانلود رمان حجله اجباری
دانلود رمان ضماد
دانلود رمان مهرو
بخشی از رمان
ساعت نزدیک دوازده بود… باراد دیگه واقعاً حوصله اش سر رفته بود… سرشو چرخوند تا به هانیه اشاره کنه پاشه حاضر شه ولی ندیدش…
طاهره که نگاه جستجوگر باراد و دید سریع گفت: دنبال هانیه میگردی باراد جان؟؟؟ _بله… می خواستم بگم حاضر شه که دیگه زحمت و کم کنیم…
_هانیه با دختر خاله اش رفتن بالا مادر… الآن میرم صداش میکنم… باراد رفتن هانیه رو ندید ولی دید که چند دیقه
قبل شهرام بی سر و صدا از جمع جدا شد و رفت سمت پله ها… اون شکی که به جونش افتاده بود و رفتار مرموزانه این دو تا باعث شد تا قبل از مادر
هانیه از جاش بلند شه و با چاپلوسی بگه: نه نه… خواهش میکنم شما بفرمایید بشینید… سختتونه پله ها رو بالا و پایین کنید…
خودم الآن میرم صداش میکنم.. لبخند رضایت بخشی رو لبای طاهره نشست و به دنبالش باراد راهی پله ها شد…
به پاگرد که رسید با شنیدن صدای حرف زدن دو نفر ناخودآگاه قدم هاشو آروم تر کرد… می دونست این کار اصلاً در شانش نیست…
برای خودشم عجیب بود… انگار دنبال فرصتی می گشت تا بیشتر از این دختر بفهمه…
جلوتر که رفت صداها واضح تر شد… هانیه و دختر خاله اش با هم حرف میزدن و باراد هر چقدر
گوشاش و تیز کرد صدایی از شهرام به گوشش نخورد… شیدا: -قربان زاده خیلی عصبانی شد وقتی فهمید دیگه نمیای…
همش میگفت خانوم پیراسته شما یه بچه داری ولی هنوز میای… خانوم ملکی به خاطر ازدواج کلاً قید کارش و زد؟
خدایی حقم داشت… تو حتی نیومدی تا تسویه حساب کنی… -نشد دیگه… اگه میومدم قربان زاده می خواست گیر بده
که فعلاً بیا تا یکی و پیدا کنم و بذارم جات… باورت میشه هنوز بعد از دو ماه نتونسته کسی و پیدا کنه؟؟
-عجبا… یعنی پیدا کردن یه مهندس معمار تواین شهر که همه دنبال کارن انقدر سخته؟؟؟