دانلود رمان یک دقیقه یلدایم باش از زهرا بهاروند

دانلود رمان یک دقیقه یلدایم باش از زهرا بهاروند
ژانر : عاشقانه
خلاصه رمان یک دقیقه یلدایم باش
یلدا بعد از فوت پدرش و بیماری مادرش روزگار سختی را می گذارند، او برای خرج زندگی، و تهیه بدهی های برادرش فرید
که به همین دلیل فراری است، و هزینه تحصیل خواهرش، مجبور به کار میشود،
برای استخدام به شرکتی میرود که رئیسش دوست فرید بردارش است …
دانلود رمان رعیت ارباب زاده
دانلود رمان عموزاده
دانلود رمان نجیب بی آبرو
بخشی از رمان
خسته تر از هروقتی بودم. کامپیوتر و خاموش کردمو از جام بلند شدم. اونقدر سرم شلوغ بود روز اولی که حتی وقت نکردم نمازمم بخونم.
رفتم سمت اتاق مدیرعامل و دو تقه به در زدم و بدون انتظار وارد شدم. سرشو به پشتی صندلیش تکیه داده بود و چشماشو بسته بود.
_آقای مهندس؟ پلکاشو تکون داد و با چشم هایی که از خستگی قرمز بودن منتظر نگاهم کرد. _ساعت کاری تمومه…
منم دارم میرم… بلند شد و کتشو که روی صندلیش بود و برداشت و پوشید. _خسته نباشید. به سلامت…
_ممنون، شمام همینطور… خداحافظ…
از اتاقش بیرون اومدم، کیفمو برداشتمو خواستم برم سمت در که ارسلان از اتاقش بیرون اومد و با دیدنم صدام زد:
_یلدا خانم. _بله؟ _صبرکنید من می رسونمتون… مخالفت کردم: _نه نه ممنون… خودم میرم… _اصلا راه نداره…
می خوام به خاله معصومه ام سر بزنم! دیگه مخالفتی نکردم: _بفرمایید قدمتون سر چشم…
همون لحظه مهندس هم کیف به دست از اتاقش بیرون اومد. نگاهشو بی تفاوت بین من و ارسلان چرخوند.
رو کرد سمت ارسالن و با صدایی که خستگی توش موج می زد گفت: _ماشینمو نیاوردم، تعمیرگاهه…
منو می رسونی خونه؟ یه لحظه از خودم پرسیدم: “مگه تو یه خونه زندگی نمی کنن؟”
خودمم جواب خودمو دادم: “خب لابد زن داره دیگه” “شایدم خونه مجردی داره” “خاک برسر منحرفت” “چه ربطی داره خو!
لابد تنها زندگی می کنه! از این جماعت پولدار بعید نیست” سرمو تکون نامحسوسی دادم تا این فکرای بیخود، دست از سرم بردارن
ارسلان نگاهی به من منتظر انداخت و رو کرد به برادرش: _من باید تا خونه خانم نادری برم. چشمای مهندس از تعجب گرد شد.
تازه فهمیدم ارسلان چی گفت! یعنی خاک توسر جمله ردیف کردنت پسر!