دانلود رمان آوار بی کسی از مریم پیران

دانلود رمان آوار بی کسی  از مریم پیران

دانلود رمان آوار بی کسی از مریم پیران

 ژانر : عاشقانه

خلاصه رمان آوار بی کسی

طنین؛ مطلقه و باردار!

دو زندگی و دو عشق خاص و عجیب را تجربه می کند؛ با صدرا؛ همسری که بی رحم بود؛ و سرگرد مسیحا راد؛ مردی خاص و خشن اما عاشق و پرشهامت!

عشق؛ برای سرگرد راد، این مرد خشن و سخت یک واژه ممنوعه بود.طنین، زن تنها و باردار، با آمدنش زندگی

مسیحا راد را دگرگون کرد.. گذشته و زندگی عجیب شخصیت هایی متضاد و جالب و مثلث_عشقی خاصی که انتهایی غافلگیرکننده دارد..

دانلود رمان خانزاده عیاش

دانلود رمان تابوتم را می خواهم

 

بخشی از رمان

صدای خش خش چمدان کوچکش سکوت سرد قبرستان را می شکست. با شانه هایی خمیده و چشم

هایی یخ تر از گودال های تاریک ماه، بی شیله و پیله!چشم هایش یخ تر از همیشه بود. سنگین قدم بر

می داشت و آیا دیگر نایی برای قدم برداشتن هم داشت؟ حاال دیگر به معنای واقعی آواره شده

بود.هضم اتفاقات پیش آمده برایش خیلی سخت بود.آیا واقعا حق نداشت؟شاید اصال برای کسی باور کردنی نبود.

با خستگی چمدانش را رها کرد و سر خاک پدر و مادرش نشست. شاید در حال حاضر تنها جایی که

داشت همین جا بود.شبیه پرنده ای بی آشیانه شده بود. به همان اندازه آواره و به همان اندازه بی خانه و کاشانه!

زانوانش را در آغوشش گرفت و چانه اش را روی دست هایش گذاشت. دیگر نه گریه می کرد و نه حتی

بغض می کرد.یک وقت هایی هم هست که انسان نه زندگی می کند؛نه می خندد و نه گریه می کند.فقط

و فقط نفس می کشد.نفس های بی حسی که کاش آن هم برای او وجود نداشت.که حال که وجود

دارد با مردن چه فرقی می کند؟!

و به راستی که گه گاهی این

مردن بی رنگ و بی حاشیه چه ساده اتفاق می افتد. حتما که نباید جسمت

بی حرکت باشد و درازا به درازا شوی، گاهی آن ته ته های قلبت رنگ تاریکی به خود می گیرد.

رنگی خاموش؛ شاید از از جنس غم!

رمان آوار بی کسی مریم پیران

در چنگال خودش فرو رفته بود و دست هایش را جلوی صورتش گرفته بود. در حالی که دست هایش را

روی زانوانش قرار داده بود، در همان حالت در گذشته اش سیر می کرد. گذشته ای که تنها خاطرات

خوبش مال بچگی اش بود و بس! خاطرات خوب پدر و مادر و خواهر دلبندش، اما افسوس!

آهی کشید که صدایش در سکوت قبرستان گم شد. لعنت بر این زندگی که هر لحظه و هر ثانیه اش

برایش همراه با آه های عمیق دلش بود.در همان حالت در فکر و خیال هایش به سر می برد که ناگهان

صداهایی از پشت سرش به گوشش رسید.تمام بدنش را لرزش هیستیریکی فرا گرفت و تر سیده سرش را

بhghآورد که متوجه تاریکی هوا شد. با دیدن تاریکی هوا ناگهان ترس عجیبی در دلش نشست

امتیاز این رمان چند ستاره است ؟

امتیاز کل : 0 / 5. تعداد رای : 0

نظرهای کاربران

اولین نظر را در مورد این آهنگ شما ارسال کنین