دانلود رمان مرگ قو از ناشناس

دانلود رمان مرگ قو از ناشناس
ژانر : عاشقانه
خلاصه رمان مرگ قو
راجب دختری به اسم شیما است که ناراحتی قلبی داره و باید پیوند قلب بگیره شیما گوشه گیر و منزویه تا وقتی تو مهمونی
دوستش با کیان آشنا و به اون علاقه مند میشه بعد از مدتی می فهمه این علاقه دو طرفه است اما از طرفی هم خودش به
خاطر مسئله قلبش و هم پدرش به خاطر پسر عمه اش که به اون علاقه منده با ازدواج مخالفن تا اینکه……
دانلود رمان عروسک ارباب
دانلود رمان خون بس
بخشی از رمان
از پنجره به بیرون خیره شدم آسمون ابریه منتظر یه اشارست تا بغضشو بشکنه وبا اشکهایش زمین را خیس کنه .
پرده را میکشم و به سراغ دفتر خاطراتم میروم شاید باید پیش از اینها به سراغشان میرفتم ، شاید دیگر وقتی برای
خواندنشان نداشته باشم . با عجله ورق میزنم بر میگردم به دو سال قبل ، چقدر زود گذشت .
یکی بود یکی نبود یه دختر تنها و غمگین یه گوشه این شهر شلوغ تو اتاقش نشسته بود
با دیدن این جمله ناخود آگاه لبخند تلخی روی لبهایم نشست . چشمهایمو میبندم و سعی میکنم تمام خاطراتمو مرور
کنم از روز اول از وقتی که عاشق شدم . دو سال پیش بود آره درست دو سال گذشته .
تولد سپیده بود ، سپیده صمیمی ترین دوستم بود منم دعوت بودم از مامان اجازه گرفته بودم برم . مامانم سپیده را
میشناخت به همین دلیل بهم اجازه داد برم به شرطی که زیاد نمونم و دیر نیام منم قول دادم زود برگردم . دوست
زیادی نداشتم شاید دو سه تا ولی با سپیده صمیمی تر از بقیه بودم دو سه باربیشتر خونشون نرفته بودم ولی اون زیاد
میومد پیش من . با اینکه اکثر اوقات تنها بودم و میتونستم هر کاری انجام بدم ولی از این تنهایی سواستفاده نمیکردم
هیچوقت با دوستام بیرون نمیرفتم اگه میخواستم برم با اجازه مامانم بود . لباسموپوشیدم و آرایش کمی کردم . تو
آیینه نگاهی به خودم انداختم از زیبایی چیزی کم نداشتم ولی کبودی لبهایم را حتی از پشت رژ لب میتونستم
تشخیص بدم و باعث میشد غم عالم بریزه تو دلم کاش سالم بودم . مثل همیشه درست سر ساعت رسیدم و سپیده
خودش درو باز کرد و باهاش روبوسی کردم و تولدشو تبریک گفتم . یکی دو تا از بچه ها اومده بودند با همشون
احوالپرسی کردم و رفتم تو اتاق سپیده لباسمو عوض کنم . مانتومو در آوردم و موهای لختمو باز کردم و دورم
ریختم . رژ لبمو از توی کیفم در آوردم ودوباره به لبهام زدم شاید از کبودی لبهایم کم کنه . صدای زنگ در اومد و
مثل اینکه چند تا دیگه از بچه ها اومدن منم رفتم بیرون وارد پذیرایی که شدم خشکم زد . سپیده نگفته بود پسرا رو
دعوت کرده فقط قرار بود چند تا از دخترها رو دعوت کنه سپیده اومد کنارم و ما رو به هم معرفی کرد .
_ آرشو که میشناسی اینم آقا کیان دوست آرشه..