دانلود رمان محو شده در ابرها

دانلود رمان محو شده در ابرها
برای اندروید ،آیفون و تبلت
توسط: گیسو خزان_رویا قاسمی
سبک رمان: عاشقانه
چکیده ای از رمان محو شده در ابرها
روبروی در قهوه ای رنگ، بلاتکلیف و لرزون ایستادم و نوشته ی تابلوی بزرگ و طلایی رنگ و برای
هزارمین بار زیر لب تکرار می کنم.
“شرکت صادرات و پخش کاشی و سرامیک تهرانی”!
عرق روی پیشونیمو با سر آستینم پاک می کنم و قدم بزرگی برمی دارم انگشتم روی کلید طالیی
رنگ، میشینه و بالاخره تصمیممو می گیرم و دو بار پشت هم زنگ و فشار میدم.
هنوز مردد هستم و، وقتی که نگرانی و ترس بر من غالب میشه و قصد فرار می کنم، در روی پاشنه
می چرخه و پیرمرد موقری توی قاب در قرار می گیره.
سلام خوش آمدید!
در کمال ادب و احترام کف دستشو به نشونه ی احترام بالا میبره و به داخل دعوتم می کنه!
خوب الان زمان مناسبی برای فرار کردن نیست…
خدایا می دونی که جز تو کسی و ندارم دستمو بگیر،
دانلود رمان حسابدار زیبا
دانلود رمان اربابی در ایران قدیم
بخشی از رمان
لطفا محکم بگیر و نذار دستم از تو دستت رها
بشه، امروز و این لحظه من محتاج تر از همیشه ام به تو و رحمتت.
زیر لب با بسم الهی وارد شرکت میشم سالن بزرگ، بیش از اندازه شیک و معطره، آدم های کمی در
رفت و آمدند و از لباس های یک دست و سورمه ای رنگشون پیداست که جز کارکنان شرکت هستند.
دسته ی کوله ام که روی شونه هامه، میون پنجه های خیس از اضطرابم محکم تر فشرده میشن و قدم
های کوچیکی رو به جلو برمی دارم نمی دونم باید برم و از کی کمک و راهنمایی بخوام.
نگاهم به خانومی پشت میز میفته چهره ی مهربونش ترغیبم می کنه که به سمتش برم کنار میزش توقف می کنم.
سلام
سرشو از توی لپ تاب بلند می کنه و لبخند موقری میزنه.
سلام عزیزم، چه کمکی ازم برمیاد؟!
کنار لبخند ابروهای تتو شده و خوش فرمش به هم گره می خورند و نگاه دقیقی به سرتاپام می ندازه ببخشید که مزاحمتون شدم می خواستم آقای تهرانی و ببینم!
و آره خوب من یه دختر احمقم که با مقنعه ی سورمه ای و کوله و کتونی قرمز رنگ اومدم و درخواست
دیدن یه آدم مهم و دارم که از قضا رییس این تشکیلات بزرگه.
-وقت قبلی داشتی عزیزم؟
-نه بدبختا…یعنی نه متاسفانه!
دوباره لبخندی میزنه و به مبل نسکافه ای رنگی اشاره می کنه.
چشمی میگم و میرم و روی مبل میشینم و خدای من تا حالا جایی ننشستم که این قدر راحته و خوب لطفا چند لحظه منتظر باشین. باشه!
قشر مستضعف جامعه که میگن خودِ منم…
بیست دقیقه می گذره تا بالاخره موقر، طی یه تماس تلفنی ورود من و اطلاع میده و در حین
صحبت با تلفن مخاطبم قرار میده.
-فامیلیتون چی بود؟
دانلود رمان محو شده در ابرها گیسو خزان و رویا قاسمی رایگان
-معین هستم، آیدا معین.
اسم و فامیلمو تکرار می کنم و بعد چند ثانیه گوشی و قطع می کن
-عزیزم میتونی بری داخل، شانس باهات یار بوده که جلسه ی مهم امروز کنسل شده و آقای تهرانی
هم اوقاتشون تلخ نیست.
به دری که ته سالن قرار داره اشاره می کنه.
-اتاقشون اونجاست.
بلند میشم و تشکری می کنم و میتونم عرق هایی که از اضطراب روی تنم میشینه رو احساس کنم.
لعنت به تو شهاب، لعنت…
کنار در یه تابلوی کوچیک نصب شده.” دفتر مدیر عامل، شاهرخ تهرانی”!
لب های خشکیده امو با زبون تر می کنم و ضربه ای به در میزنم. جوابی نمی شنوم و دوباره به در می
کوبم که صدای بم و خسته ای از داخل اتاق بلند میشه.
با توکل دوباره به خدا فشاری به دستگیره وارد می کنم و درست مثل یه دختر بچه، به داخل اتاق بیا تو!
سرک میکشم فقط سرمو از پشت در به داخل کج می کنم و بقیه ی اندامم پشت در می مونه. دفتر
بزرگیه و با یه کم گشتن میتونم مرد تنومندی و ته اتاق پشت به یه ویوی تمام شیشه ببینم، سرش
داخل پوشه ای گرمه و من در همون حالت خشکم زده