دانلود رمان شبی به بلندای موی تو  از شهرزاد شیرانی و بهار برادران

دانلود رمان شبی به بلندای موی تو  از شهرزاد شیرانی و بهار برادران

دانلود رمان شبی به بلندای موی تو  از شهرزاد شیرانی و بهار برادران

برای اندروید و کامپیوتر

ژانر : عاشقانه

خلاصه رمان شبی به بلندای موی تو

فرهاد بعد از بازگشت به ایران دست به افتتاح کلینیک دندان پزشکی مجهزی می زند که طبق

ه پایین آن مالکیت مجهولی دارد.

پس از مدتی مشخص میشود مالک آن کسی نیست جز آشنایی دور، دختری متفاوت و عجیب که به تازگی از آمریکا بازگشته.

دانلود رمان خون بس

دانلود رمان دنیای نا آرام

 

بخشی از رمان

هیچ راهی نبود ورودی رو جدا کنیم؟

مرد دست هایش را توی جیب شلوار کتان تیره اش فرستاد و با نگاه به ساختمان گفت:

-دیوار بین طبقه ها رو به این راحتی نمی شه خراب کرد. خانم مهندس گفتن دیوار حماله، نمی شه دست زد.

متفکر سرش را تکان داد، نگاهش را به در قدیمی روبرویش داد. مهم نبود، با نمای مرمت شده و ورودی و راهرو ای که

بازسازی کرده بودند، در کهنه ی طبقه ی همکف چنان به چشم نمی آمد. تا همین جا هم ریسک بزرگی کرده بود.

هزینه ی زیادی صرف آن ساختمان و بازسازی اش کرده بود. آن هم به تنهایی و بدون جلب رضایت مالک طبقه ی همکف. اما می ارزید.

می خواست ظرف یکی دو روز مقدمات افتتاحیه را فراهم کند، از صبر کردن خسته شده بود. برای این مرحله از زندگی اش، مدت ها برنامه ریخته بود.

همراه دکوراتور از ساختمان دو طبقه بیرون آمد. حال می توانست از آنجا که ایستاده بود، انتهای سالن اصلی طبقه دوم را ببیند.

پنجره ها باز بودند و چند نفری مشغول کار تا بتوانند هر آنچه باقی مانده را تا آخر هفته بعد تمام کنند. لبخند تمام صورتش را بر گرفت.

مرد کناری اش با دیدن چهره رضایت مند او گفت:

-دکتر نما رو دوست داشتید؟ خیلی وقت گیر بود ولی چیز خوبی از آب در اومده.

مخصوصا که نما قدیمیه و دیگه نمونه سنگاش پیدا نمی شه.حواسمون بود خراب نشن.

به آرامی سر تکان داد و گفت: بله خیلی خوبه.

مرد نفسی کشید و گفت:

– اگه مشکل طبقه اولم حل می شد عجب طراحی ایی می شد…

دانلود رمان شبی به بلندای موی تو شهرزاد شیرانی و بهار برادران

نگاهش به پنجره تاریک طبقه پایین افتاد. از تاریکی مخملی و یکدستش می توانست فضای بزرگ و خالی را تصور کند،

هر چند که هرگز پا به آن واحد نگذاشته بود. ذهنش پر از نگرانی شد، در آن مدت هر بار چشمش به در بسته و سکوت

محض متروک آن طبقه می افتاد، دچار این دلهره می شد. اگر فقط زودتر فهمیده بود عموی مرحومش پیش از مرگ

آن واحد را به چه کسی فروخته بود آن همه نگران سرمایه و زحماتش نمی ماند. شاید باید منتظر جواب اداره ثبت می ماند.

مچش را بالا برد و به صفحه استیل ساده ساعتش نگاه کرد و رو به مرد گفت:

– برای طبقه پایین بعدا یه تصمیمی می گیریم.

دستش را جلو برد و ادامه داد:

– ممنون از زحماتتون. باهاتون تماس می گیرم.

از مرد خداحافظی کرد، دستی به پاچه ی شلوارش کشید و خاک آن را گرفت. نوک کفش های سیاهش هم خاکی شده بود.

نوچی کرد و سوار ماشین شد. کلید ها را به سرکارگر سپرده بود. در این چند ماهی که کارشان را انجام می دادند به

صداقت کار و امنیت ساختمان اطمینان داشت. مدام رنگ دیوار ها از مقابل چشمانش می گذشت، اتاق خودش،

همانطور روشن و ساده، سالن انتظار آرامبخش با ترکیب چوب و گیاهان سبز. همه چیز با وسواس انتخاب شده بود.

از مدت ها قبل، درست از زمان دانشجویی این طرح در سرش رنگ گرفته بود. باری دیگر نگاه به ساختمان دو طبقه انداخت.

داربست ها همان روز جمع شده بودند و حال نمایی چشمگیر مقابلش قرار داشت. لبخند از لب هایش کنار نمی رفت

 

امتیاز این رمان چند ستاره است ؟

امتیاز کل : 2.5 / 5. تعداد رای : 2

نظرهای کاربران