دانلود رمان درد و درمون از ماهور ابوالفتحی

دانلود رمان درد و درمون  از ماهور ابوالفتحی

دانلود رمان درد و درمون از ماهور ابوالفتحی

ژانر : عاشقانه

خلاصه رمان درد و درمون

آدم بودی ؛ حوا شدم !آدم نماندی ؛دل بریدم. میدانی عشق جان؛هر آدمی ،هر حوایی ، هر جانداری به

امیدی زنده است و تو شیشه ی عمرا میدم را پایکوبان شکستی!

اگر با دیگری رفتم ،اگر با دیگری ماندم دلیلش وسوسه ی ابلیس و سیب سرخ نبود .دلیل تو بودی و دردی که به جانم زدی.

تو درد شدی و دیگری درمان.

رمان پیشنهادی:

دانلود رمان اجبار هوس

دانلود رمان بازگشت طیطو

بخشی از رمان

افتخار دست هایم را روی صورتم میگذارم تا ذوب نشود نگاهم در آتش چشمانش، دلم زیر لب زمزمه میکند:» با من دیوانه چه کردی که

اینگونه بی قرارم؟«

دست روی دستهای لرزانم میگذارد و آرام از روی صورتم برشان میدارد. آش کشک خاله است و به پایم نوشته شده.

باید خیره به نی نی چشمانش، بی قرار شوم.لبخند میزند؛ تازه میفهمم لبخندش چه قدر بی رحمانه و

خصمانه است برای دل ساده ام! هربار که مهمان لبهایش میشود، پیکار به پا میکند، همیشه ی خدا آن که نبرد را واگذار

کرده دل بیچارهی من است. اسمم را که صدا میکند گویی زمین سکته میزند و جهانم از حرکت میایستد:

»پری؟«

دلم اکو وار می گوید:»جان پری؟« عقل نمیگذارد بگویم:»جان؟« نچ نچی میکند و با غیظ میگوید:»هنوز زود است احمق.«

دیر و زود ندارد، حرف گفتنی را باید گفت! اما…

رمان درد و درمون ماهور ابوالفتحی

– بله؟

نگاهم را میدهم به انگشتهایم و بند کوله پشتی روی پاهایم را میان انگشتان دست، به بازی میگیرم. عقل باز ازناکجا

آباد سر میرسد و مثل مادربزرگ ها شروع به نصیحت می کند:»پری تو که اهل این حرف ها نبودی، تو

که زود وا نمی دادی.«

چه قدر دلم میخواهد با پشت دست به دهان این عقل لعنتی بکوبم و بگویم:»کدام زود؟ نمی فهمی در این چندسال پیر

شده ام؟ توی احمق نمی دانی چه شب و روز ها حسرت لبخندی را کشیدم که آرزو داشتم فقط یک بار به صورتم

پاشیده شود؟حرف نزن لعنتی، مته روی اعصابم نگذار.« کنارم مینشیند، قبل از این که حرفی بزند ضبط صوت گوش

هایم را روشن میکنم تا هرچه میگوید در خاطرم ثبت شود

امتیاز این رمان چند ستاره است ؟

امتیاز کل : 5 / 5. تعداد رای : 1

نظرهای کاربران

اولین نظر را در مورد این آهنگ شما ارسال کنین