دانلود رمان الیاس  از آتنا مچرشاوی

دانلود رمان الیاس  از آتنا مچرشاوی

دانلود رمان الیاس  از آتنا مچرشاوی

 ژانر : تخیلی،غمگین،احساسی

خلاصه رمان الیاس

پسری از جنس سختی با احساس رنگی

در این دنیای بی احساس

شد مات و مبهوت

قلبش سنگ شد

رنگین کمانش بی رنگ شد

شاید این دنیا برایش سطلی از رنگ سیاه شد..

رمان پیشنهادی:

دانلود رمان خانزاده مغلوب

دانلود رمان بیوه برادرم

بخشی از رمان

سردش بود سردرگم در خیابان ها قدم میزد ؛وحشت زده ماشین ها را با نگاهش تعقیب میکرد ؛

هیچ چیز را به خاطر نمی آورد ؛فقط نامش را که جز ملکه ذهنش شده .

(الیاس)

چند سال داشت ؟چرا اینجاست ؟

نمی‌دانست .

صدای اذان نجوا کنان پخش میشد ؛دلش رنگ آرامش گرفت ؛به دنبال منبع صدا رفتن برایش شد هدف .

قدم هایش رنگ سرعت گرفتند ؛حال خودش را درک نمی‌کرد که چرا آن گونه مشتاق پیدا کردن  منبع صداست.

با دیدن ساختمان عجیبی ایستاد

صدای اذان همواره پخش میشد اما بلند تر ..

به مردمی که با اشتیاق وارد میشدن نگاه میکرد .

رمان الیاس آتنا مچرشاوی

در  دل گفت:« مگه چی شده ؟ که همه با سرعت به این مکان میرن»

کمی جلو تر رفت و؛ وارد حیاط پر گل شد .بدون اختیار نفس عمیقی کشید .

به سمت مردی رفت و آهسته پرسید :« آقا این جا کجاست ؟»

مرد تعجب کرد و گفت :« مسجد »

زیر لب زمزمه کرد (مسجد )

قبلاً این جا بودم ؟

هر چه فکر میکرد کم تر به نتیجه می‌رسید ؛ولی چه آشنا می‌نمود این مسجد پر گل ؛شاید خانه ی او اینجاست ؟؟

چقدر درگیر فکر بود که دیگر کسی در مسجد نماند .

به خود که آمد پیر مردی را دید که در حال بستن در های مسجد بود .

ناخواسته بغض کرد ؛اهسته قدم برداشت .

صدای قدم های آرام اش باعث چرخیدن پیر مرد شد .

پیر مرد تعجب کرد و گفت :« بابا جان می‌دونی الان ساعت چنده؟»

بغض کرده گفت :« ساعت ؟نه نمی‌دونم »

پیر مرد مهربان تر گفت :« چرا نمیری خونتون ؟الان دیر وقته منم باید در های این جا رو قفل کنم »

«- باید برم خونه ؟ولی این جا خونمه ؛جای دیگه چرا برم »

پیر مرد دست الیاس را گرفت ؛دستانش یخ زده بودند ؛پیر مرد زمزمه وار گفت ؛این پسر با این لباس چطور تو این فصل هنوز زندست .

«+ خونه من همین جاست بیا برات چایی دم کنم »

بی حرف به دنبالش کشیده شد

 

امتیاز این رمان چند ستاره است ؟

امتیاز کل : 5 / 5. تعداد رای : 1

نظرهای کاربران

اولین نظر را در مورد این آهنگ شما ارسال کنین