دانلود رمان خدا نگهدارم نیست از دریا دلنواز

دانلود رمان خدا نگهدارم نیست از دریا دلنواز
ژانر : عاشقانه
خلاصه رمان خدا نگهدارم نیست
دو برادر دو قلو بنام های یغما و یزدان هستند که یزدان به دلیل تیزهوش بودند فرستاده میشود خارج پیش خاله اش که درس بخواند،
زمانیکه والدینش با یزدان همسفر میشوند تا درخارج که مستقر بشود، یغما، مدتی خانه عمویش میماند تا مادر و پدرش برگردند،
در آن مدت یغما متهم میشود به چشم ناپاکی و نظر داشتند و گرفتار کلی دردسر میشود …
دانلود رمان هبت و عشق
دانلود رمان رگ پنهان
بخشی از رمان
مثل معجزه می ماند رسیدنم به اتاق و بودن کلید پشتدر… تنها صدایی که لحظه ی آخر… پیش از افتادنم به روی زمین می شنوم جیغ سوگند است.
فشاری که به شانه هایم وارد می شود همزمان با قطره های سرد آبی که انگار کسی دارد به صورتم آن را می پاشد هوشیارم می کند.
درد در تمام بدنم پیچیده و حتی تکان مهره های گردنم هم کار سختی است. با این وجود چشم باز می کنم. دیدن نگاه نگران سوگند…
پشت سرش یزدانی که سرپایین انداخته و حرصش را دارد با چنگ زدن به موهایش
خالی می کند و صالحی که سرم روی پای اوست، یادم میندازد دچار حمله پنیک شده ام. -یغما… لب های سوگند سرمای صورتم را با خودشان می برند.
جای بوسه اش آرام آرام مثل آتشفشانی که همه از آن ناامید شده اند شروع به فوران می کند.
گرما به مرور می رسد به تنم… به سرانگشتانم و به مردمک چشم هایی که شرمنده از تصاویر غمگینی است که مسببش من هستم.
_کشتی تو مارو… زانو می زند یزدان کنار سوگند. صالح موهایم را به آرامی از صورتم کنار می زند. به آن ها می گوید بخیر
گذشت و جای نگرانی نیست. لحنش شوخ است و انگار نه انگار که امروز چه اتفاقی افتاده.
می خواهد ما زودتر سرپا شویم اما بغض یزدان و اشک های سوگند دل به دلش نمی دهند.
_خوبم من. پنیک شدم. سوگند و صالح تجربه حمله عصبی مرا داشته اند اما یزدان… پر از سوال است.
-خاک بر سر من!! و این… تنها جمله ایست که می گوید و بی معطلی… بی آنکه بماند و بگذارد من حرف بزنم و
از رابطه ی خودم و سوگند برایش بگویم، از کارگاه می رود. -عیب نداره بابا جان. بذار با خودش خلوت کنه.