دانلود رمان قلب سنگی از فرزانه رضایی

دانلود رمان قلب سنگی  از فرزانه رضایی

دانلود رمان قلب سنگی از فرزانه رضایی

ژانر : عاشقانه

خلاصه رمان قلب سنگی

افسون دختر بچه ی شیطان و زیبایی است که با دو خواهر و برادرش زندگی خوبی دارد و نور چشمی پدرش است و

به خواهر بزرگش شکوفه علاقه ی زیادی دارد.رامین دوست دایی افسون، به شکوفه علاقمند شده و با او نامزد میکند.

در طی مسافرتی به دعوت خانواده ی رامین به شیراز ،خودروی آنها تصادف کرده و شکوفه و رویا (خواهران افسون) و

پدر خانواده فوت می کنند.افسون رامین و خانواده اش را مقصر دانسته و کینه ی آنها را به دل میگیرد.

رامین بعد از مدتی برای فراموش کردن غم و اندوهش به بهانه ی تحصیل ایران را ترک میکند……

دانلود رمان میراث

دانلود رمان رگ پنهان

بخشی از رمان

پیرزن در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود گفت : این دومین بار است که مرا مادربزرگ

خطاب می زنی.چقدر آرزو دارم اسم مادربزرگ را بشنوم . دوست دارم کسی مرا مدام مادربزرگ صدا بزنه و حالا تو و بعد مرا

در آغوش کشید.

صورتش را بوسیدم و گفتم : با اینکه بیشتر از دو سه ساعت نیست که با شما آشنا شده ام ولی احساس نزدیکی

به شما دارم.

پیرزن صورتم را بوسید و گفت : خدا هیچوقت بنده خودشو فراموش نمی کنه. و امروز او بزرگترین هدیه را به

من داد. و اون هم تو هستی و بعد دستم را گرفت و گفت : بیا عزیزم بیا اینها را نشانت بدهم تا خیالت راحت

شود و بعد در یک یک قابلمه  ها را برداشت و گفت : این خورشت قرمه سبزی این زرشک پلو با مرغ و این هم

از کباب ماهی تابه ای و این هم از کشک بادمجان.

با حالت خوشحالی فریاد زدم وای مادربزرگ شما یک هنرمند هستید. فدات بشم . شما بهترین مادربزرگ دنیا هستی.

پیرزن گفت : تو برو اتاقها را تمیز کن تا من هم برنج را دم کنم ر استی می خواهم یک ماست و موسیر عالی هم

که تو عمرتان نخورده اید درست کنم.

با خوشحالی به پذیرایی رفتم و شروع کردم به تمیز کردن اتاقها.

ساعت هفت شب بود که پیرزن مرا صدا زد. وقتی به آشپزخانه رفتم پیرزن با دیدن من گفت : خوب حالا من

باید بروم مواظب غذاها باش تا موقع آمدن آنها غذاها گرم باشند. سفره آنطور که گفتم تزئین کن.

گفتم : چشم مادربزرگ به خدا من این لطف را حتما جبران می کنم و بعد مقداری غذا کشیدم و گفتم : خودت

زحمت کشیده ای . لااقل کمی برای خودت غذا ببر و مقداری پول خواستم به او بدهم . پول نگرفت و گفت:

دخترم امروز بهترین روز زندگیم بود. من هیچوقت امروز را فراموش نمی کنم . و بعد غذا را گرفت و رفت.

امتیاز این رمان چند ستاره است ؟

امتیاز کل : 2.6 / 5. تعداد رای : 7

نظرهای کاربران

اولین نظر را در مورد این آهنگ شما ارسال کنین