دانلود رمان خورشید خونین شده از محدثه کمالی

دانلود رمان خورشید خونین شده از محدثه کمالی
ژانر : عاشقانه
خلاصه رمان خورشید خونین شده
سهیل پشت پا زد به همه چیز و رو گرداند از عشقی که میتوانست تسلایش باشد اما نمیدانست
پنج سال بعد چشمانی را میبیند که او را به یاد تمام نداشته هایش میاندازد.
آنقدر شبیه، آنقدر همتا که عشق را در دلش زنده کرد، اما رازی مگو در چشمان آن دختر هویدا بود. رازی که…
نفس را در قفس کردند
و از عشق عالمی ممنوعه ساختند
که گویی عاشقان بدکاره هایی در جهان هستند
ولی آنان نمیدانند
که عشق هرگز نمیمیرد
گرچه تا بُن دندان مسلح هم
به عشق و عاشقی همواره میتازند
ولی افسوس، میبازند
انسان عشق را فهمید و عاشق شد
سفرها کردُ و مدهوش دقایق شد
جهانی که خدا دارد
چه ترسی ناخدا دارد؟
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان خون بس
دانلود رمان حسابدار زیبا
بخشی از رمان
با حالی خراب و دلی لرزان خاطرات را مرور کردم، سکوت اتاقک بر یادآوری آن خاطرات افزود. یک سکوت کر کننده.
بی اراده به سمت چراغ خواب قدیمی و گرد و خاک گرفته رفتم. صدای آواز گنجشک ها از روی شاخه ها بلند شده و
جیرجیرک ها هم پای آنان سرودشان را همخوانی می کردنداما این ساز و آوازها هم انگار کافی نبودند.
-چی می خوای به مادر و شوهرت بگی؟ تمام مدت لبخند پر استرس یسنا مثل یک پازل در ذهنم کم کم کامل شد.
آن روز کذائی آمده بود تا بگوید ما به درد هم نمیخوریم. گنجشک ها و جیرجیرک ها سکوت کردند و درست موقعی که دکمه چراغ خواب را زدم،
لامپش روشن شد و آخرین قطعه پازل سرجایش نشست. – بذار اول به مادرجون بیاد بعد میگم. در چند قدمی اش،
رمان خورشید خونین شده محدثه کمالی
درست زیر سایه نور چراغ بالای دیوار ایستادم و به چهره رنگ پریده و سفیدش خیره شدم. – چی شده که باید هر دومون باشیم؟
نگاهم معطوف به الماس نتراشیده چشم هایش بود که چه طور در تاریکی شب با لرز خفیفی در حدقه می درخشیدند.
– نه. فقط الان یکم دستپاچه شدم. حضور مادرجون باعث میشه آروم تر باشم. چادرش را زیر بغلش زد، قسمت انتهایی اش
را با دست جمع کرد. به پلک هایش زل زدم که با هرتکان می توانستم جهش مژه های بلندش را ببینم.
– چرا دستپاچه شدی؟ به خودم مسلط نبودم، جلو رفتنم را حس نکردم. فقط عقب رفتن یسنا را می دیدم که ترسیده بود و
گوشه دیوار گیر افتاده بود. -میشه فاصله رو رعایت کنی؟ با هرنفس تندی که می کشید بیشتر من را در خلسه فرو میبرد.
تکان خوردن لب هایش وادارم کرد پنبه گیج شدگی را از گوش هایم بیرون بیاورم و سعی کنم بفهمم که چی میگوید.
رمان قبلیرمان بعدی