دانلود رمان عشق اطلسی از فرخنده موحد راد

دانلود رمان عشق اطلسی  از فرخنده موحد راد

دانلود رمان عشق اطلسی از فرخنده موحد راد

 ژانر : عاشقانه

خلاصه رمان عشق اطلسی

داستان درباره ی دختری به اسم اطلسه که در خانواده ای زندگی میکنه که

تصمیمات اصلی و مهم زندگیشون رو پدربزرگ زورگو و مستبدش می گیره.

حتی مسائلی نظیر رشته ی تحصیلی و میزان تحصیلات نوه هاش. اطلس

به پسرعموی خودش متین علاقه داره و بعد از برگشت متین از خارج از کشور

تصمیم به ازدواج می گیرند که با مخالفت پدربزرگ روبرو میشن و…

رمان پیشنهادی:

دانلود رمان همخواب اجباری

دانلود رمان مثل پیچک

دانلود رمان ارباب شاهین

بخشی از رمان

خیلی وقت بود دلم گرفته بود و هیچ جوری آروم نمی شدم وقتی

روزهای گذشته ام رو یادم میومد دلم میخواست

چشمهام رو برای همیشه ببندم چون یادآوری تلخ کامی هاش

جز رنج و عذاب چیزی واسم نذاشت دردم از همه ی

دنیا این بود که کسی دردم رو نمی فهمید هر موقع تو خودم

بودم و با خودم آروم لقب افسرده و دیوانه بهم می

دادند ! وقتی شاد بودم و می خندیدم بهم می گفتند جلف بازی درنیار !

نمی دونستم ادامه ی زندگی برام میسر بود یا

نه ؟اما هر چی بود غم و هر چی هست و هنوز نمی دونم .

بغض خاصی تو گلوم نشسته بود که راه نفس کشیدن و

برام بند آورده بود . به قول عمو پیمان که می گفت :

-اگر اینجوری ادامه بدم چه بخوام چه نخوام ادامه دادن هم

دیگه میسر نیست یه جایی تابلوی ایست رو میذارن

جلوم و می گن خوش اومدی سفر به سوی آخرت !

غربت صدامو هرکسی نمی فهمید و دلتنگی چشامو هر کسی

نمی خوند عمو پیمان بود که می دونست چی میگم و

عمه پونه که می فهمید چی می کشم اونا تنها کسانی بودند

که تو زندگی بهشون نیاز داشتم …

هر دو دوقلوهای بیست و هفت ساله بودند و از دست زورگویی های آ

قابزرگ یه خونه ی مجردی واسه خودشون گرفته بودند و تنها

زندگی می کردند . هر چند بیشتر اوقاتم رو با اونا سپری می کردم

اما هنوز نیاز به مامنی گرم داشتم که پیداش

نکرده بودم . توی خونه ی خودمون غریب نبودم اما از غریبی می ترسیدم ،

مامان که یکی بود از خودم غریب تر و

نیاز به محبت و دلجویی دیگران داشت . من هم به خاطر تنهایی و

سکوت مطلق خونمون دلم نمی یومد تنهاش بذارم

و زیاد پیش عمواینا برم . داداش احمد هم که طفلک از همه ی

دنیا بی خبر ، دور از ما داشت برای گرفتن فوق

لیسانس توی انگلیس تحصیل می کرد . داداش احمد با سی سال سن ،

درست ده سال از من بزرگتر بود و به همین

خاطر احساس امنیت خاصی با وجود اون بهم دست می داد

اما از شانس بد من مجبور بود تا پایان تحصیلش که هر

چند ، چند سالی بیشتر ازش باقی نمونده بود توی لندن و دور

از ما سپری کند . اون حس مردساالری ای که توی همه ی

مردهای خاندان ما بود و به ارث نبرده بود و همین باعث می شد

حس نزدیکی بیشتری رو باهاش داشته باشم .

هر چند دور بود اما ایمیل ها و نامه هایش راهنما و کارگشایم بودند ،

قلبم برای بازگشتنش بی تاب بود اما نبضم روز

به روز کندتر و آرامتر از درد توی سینه ام . هر دفعه که

می خواستم به خانه ی عمو پیمان و عمه پونه برم باید کلی

دعا و صلوات می فرستادم تا آقاجون متوجه نشه ، آخه گفته بود

هیچکدوم از ما حق نداریم پا توی خونشون بذاریم

چون که مثال از دست اونا به خاطر جدا کردن خونشون دلخور بود ،

اون اوایل که حتی توی خونه ی ….

امتیاز این رمان چند ستاره است ؟

امتیاز کل : 0 / 5. تعداد رای : 0

نظرهای کاربران

اولین نظر را در مورد این آهنگ شما ارسال کنین